المتقی

معنی کلمه المتقی در لغت نامه دهخدا

المتقی. [ اَ م ُت ْ ت َ لِل ْ لاه ] ( اِخ ) لقب ابواسحاق ابراهیم بن المقتدر خلیفه عباسی. مدت زندگی او شصت سال و خلافتش سه سال و یازده ماه بود.وی به سال 333 هَ. ق. از خلافت معزول شد و به سال 357 هَ. ق. درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 299 و معجم الانساب زامباور ج 1 ص 3 و ماده متقی شود.

جملاتی از کاربرد کلمه المتقی

در دسامبر ۹۴۰، الراضی درگذشت. بجکم در واسط ماند، اما منشی خود (ابوعبدالله کوفی) را برای تشکیل شورایی از اشراف و بزرگان عباسی به بغداد فرستاد که المتقی (حک. ۹۴۰–۹۴۴)، برادر الراضی، را به عنوان خلیفه برگزیدند. انتخاب المتقی، در واقع به خواست بجکم صورت گرفته بود. بجکم همچنین برده‌ای به نام تاکینک را برای تهیه اقلام مختلف از جمله دُرِّ یتیم (مرواریدی ارزشمند) به قصر خلیفه متوفی، در دارالسلطنه فرستاد. او همچنین سه کنیز را از کاخ الرضی برای خود برداشت که آواز خواندن آن‌ها را در دیدارهای قبلی خود با خلیفه پسندیده بود.
از اولین اقدامات المتقی در مقام خلیفه، تأیید بجکم به عنوان امیرالامرا بود. علی‌رغم حمایت ظاهری المتقی از بجکم، او همچنان با مخالفت فرمانداران نیمه‌خودگردان استان‌های پیرامونش، از جمله بریدیان، مواجه بود.
یارب به حق آنکه شد ختم همه پیغمبران یعنی تقی المتقی آن شاه جمله اتقیا