جملاتی از کاربرد کلمه الماس پیکان
ز باران الماس پیکان خدنگ زمین کرد بر دیو وارونه تنگ
یکی تیر الماس پیکان خدنگ به چرخ اندرون راندم بیدرنگ
یکی تیر الماس پیکان چو آب نهاده برو چار پرّ عقاب
لب لعلی که در درج احمد لب بر آن سودی شد از الماس پیکان عقد لولو کان مرجانش
هم از هفت الماس پیکان خدنگ بینداخت شیرژیان بی درنگ
روان الماس پیکان مهرهاش سفت بسی پیچید از آن وآنگه برآشفت