القلوب

معنی کلمه القلوب در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
قلب (۱۶۸ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه القلوب

این منطقه چنانچه حمدالله مستوفی در نزهه القلوب نوشته: " تا قرن هفتم هجری با عنوان رودبار معرفی می‌شد تا این که با آمدن حسن صباح به آن جا و رواج فرقه اسماعیلیه و فعالیت خداوندان الموت، نوشته شد رودبارالموت و خوانده شد الموت."
جُنَیْد گوید شبی بیخواب بودم برخاستم که ورد تمام کنم، آن حلاوت نیافتم که پیشتر یافتم، خواستم که بخسبم توانائی نداشتم، بنشستم، طاقت نشستن نبود در باز کردم و بیرون آمدم مردی دیدم خویشتن در گلیمی پیچیده و در راه افتاده، چون بدانست سر برداشت، گفت یااباالقاسم نزدیک من آی گفتم یا سیّدی بی وعده گفت آری اندر خواستم از مُحَرِّکُ القلوب تا دل ترا بحرکت آرد از بهر من. جنید گفت چه حاجت گفت کی بود که بیماریِ بیمار داروِ بیمار گردد من گفتم آنگه که مخالفت هوای خویش کند بیماری وی داروی وی گردد، فراخویشتن گفت یا تن بشنو، هفت بار جواب دادم، فرا نپذیرفتی اکنون از جنید بشنو و از من برگشت و ندانستم که کیست.
لعل او گویا ز یاقوت القلوب نه رساله خوانده نه قوت القلوب
و هنگامى كه ديديم اين عوامل در برابر ايمان به خدا ذوب و بى رنگ و نابود مى گرددتصديق خواهيم كرد كه ياد خدا مايه آرامش دلها است (الا بذكر الله تطمئن القلوب ).
299- در كافى 3: 226 قسمت دوم حديث آمده است ارشاد القلوب 43
در سوره احزاب قلب را عبارت دانسته از آن چيزى كه در هنگام مرگ به گلوگاه مى رسد ومى فرمايد: (و بلغت القلوب الحناجر) كه معلوم است مراد از آن ، جان آدمى است .
یا انیس القلوب فی الخلوات بک تأوی الوحوش فی الفلوات
در کتاب نزهه القلوب نوشته حمدالله مستوفی قزوینی نام خاوه و ورامین به عنوان ابادترین روستاهای ری ذکر گردیده‌است.
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ، البحر الملح لا عذوبة فیه و العذب لا ملوحة فیه و هما فی الجوهریّة واحد و لکنّه سبحانه بقدرته غایر بینهما فی الصّفة، کذلک خلق القلوب بعضها معدن الیقین و العرفان و بعضها محل الشک و الکفران.
تو چه شنیدی تو چه گفتی بگو تا شب کجا خفتی حکایت می‌کند رنگت که جاسوس القلوب آمد
حمدالله مستوفی ادیب و تاریخ‌نویس دورهٔ ایلخانی در کتاب نزهه القلوب در گزارش احوال ولایت ساوجبلاغ از روستای خرداد که خور کنونی است به عنوان یکی از روستاهای بزرگ در کنار نجم‌آباد و سنقرآباد یاد کرده‌است.
و در الدّرالمنثور است كه ابو الشيخ از انس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وقتى آيه (الا بذكر اللّه تطمئن القلوب )نازل شد رو به اصحابش نموده فرمود: هيچ مى دانيد معناى اين آيه چيست ؟ عرض كردند:خدا و رسولش داناتر است . فرمود: كسى به ياد خدا است كه خدا و رسولش را واصحاب مرا دوست بدارد.
دستگیر مریض کیست طبیب یا طبیب القلوب خذ بیدی
و آن مفسرى كه گفته : معناى آيه اين است كه خداوند مالك دلها و مقلب القلوب است ، مىتواند دلها را از حالى به حال ديگرى برگرداند، و چون مسلمين از جنگ مى ترسيدند مىفرمايد خداوند قادر است كه اين ترس ايشان رامبدل به امنيت و آرامش نموده ، و ميان ايشان و آن اوهام و خيالاتى كه باعث ترس ايشان استحائل گردد.
قال النبیّ (ص): «انّ للَّه فی الارض أوانی و هی القلوب فاحب اوانیه الیه اصفاها و اصلبها و ارقّها، فاصفاها من العیوب و اصلبها فی الدّین و ارقها علی الاخوان».
رواياتى در ذيل جمله : (الا بذكر الله تطمئن القلوب ) و بيان اينكه پيامبر(صلىالله عليه و آله ) و اهل بيت او (عليهم السلام ) مصاديق ذكر خدايند
مساءله 2 - سوگند منعقد نمى شود مگر زمانى كه به نام اللهجل جلاله بوده باشد حال يا همان كلمه مقدس (الله ) باشد كه اسم خاص آن حضرتاست و يا از صفات او صفتى باشد كه غير از خداى تعالى كسى بآن توصيف نمى شودمانند رحمن و يا به اوصاف و افعال مختص به او باشد كه هيچ كس ديگرى آن كار رانمى تواند انجام دهد نظير صفت (مقلب القلوب و الابصار، گرداننده دلها و ديده ها) ويا (بالذى نفسى بيده - بآن كسى سوگند كه جانم بدست اوست ) و يا (بالذىفلق الحبة و برء النسمة ، بآن كسى سوگند كه دانه ها مى شكافد و انسانها خلق مىكند) و امثال اين صفات و يا به افعال و اوصافى باشد كه هر چند هم در مورد خداىتعالى بكار مى رود و هم در مورد غير خداى تعالى لكن غالبا در مورد خدااستعمال مى شود به طورى كه اگر قيدى در كلام نيايد شنونده از آن خدا را به نظر مىآورد نظير، رب ، خالق ، بارى ، رازق ، رحيم ، و اما سوگند با كلماتى كه انصراف بهخداى تعالى ندارد نظير موجود و حى و سميع و بصير و قادر منقعد نميشود هرچند كهمنظور باطنى گوينده آن خدايتعالى باشد، هرچند كه مسئله خالى ازاشكال نيست و خوب است احتياط در آن ترك نشود.
قوله تعالی: قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ... الآیة از روی طریقت و راه حقیقت رموز این آیت اثری دیگر دارد، ارباب القلوب گفتند من علامات الاشتیاق تمنّی الموت علی بساط العوافی عجب نیست کسی را که در مغاک مذلت باشد و در زندان وحشت اگر از سر بینوایی و ناکامی وی را آرزوی مرگ باشد، عجب کار آن جوانمردی است که بر بساط عافیت آرام دارد، و کارهاش بر نظام، و دولتش تمام، و روزش فرخنده در ایام، و با اینهمه نعمت و راحت چون کسی است بر آتش سوزان، گرداگرد وی خارستان و دشمن جان ستان، دل در آن بسته که تا خود کی از این محنت برهد و خرمن جدایی آتش در زند، نوبت اندوه بسر آید، و اشخاص پیروزی بدر آید، بزبان شوق گوید.
قدر ان به القلوب والافواه قد احسن لا اله الا الله
پس پیمبر گفت استفتوا القلوب گرچه مفتیتان برون گوید خطوب