الفغده. [اَ ف َ دَ / دِ ] ( ن مف ) نعت مفعولی از الفغدن. اندوخته بود از هر جنس. ( فرهنگ اسدی ). اندوخته. ( فرهنگ اوبهی ). اندوخته. مدخر. الفنجیده. الفخته. بیلفغده. بیلفنجیده. رجوع به الفاختن و الفخته شود : بکردار نیکی همی کردمی وز الفغده خود همی خوردمی.ابوشکور.بیلفنج وز الفغده خویش خور گلو را ز رسی بسر برمبر .ابوشکور ( از فرهنگ اسدی ذیل رس ).شیر غژم آورد جست از جای خویش و آمد این خرگوش را الفغده پیش.رودکی.
معنی کلمه الفغده در فرهنگ عمید
اندوخته، اندوخته شده: به کردار نیکی همی کردمی / وز الفغدۀ خود همی خوردمی (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۶ ).
جملاتی از کاربرد کلمه الفغده
از پی الفغده و روزی به جهد جانورسوی سپنج خویش جویان و روان
شیر خشم آورد و جست از جای خویش و آمد آن خرگوش را الفغده پیش