و نيز لاز مه رسوخ پيروى شيطان در دل ، اين است كه : چنين كسانى با تمام توجهقلبى متوجه دنيا شوند، و به كلى از آخرت روى بگردانند، و چنين حالتى در دلهايشانرسوخ كند همچنان كه خداى تعالى فرموده : (و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهمغضب من اللّه و لهم عذاب عظيم ذلك بانهم استحبوا الحيوة الدنيا على الاخرة و ان اللّه لايهدى القوم الكافرين اولئك الّذين طبع اللّه على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئكهم الغافلون ).
خداى تعالى هم درباره آنان فرموده : (فلنحيينه حيوة طيبة ) و نيز در باره انسانهاىفاقد ايمان فرموده : (لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون )، و در عين اينكه هماندل و چشم و گوش كه در مردم با ايمان است براى مردم بى ايمان هم اثبات همان را كرده ،آن آثار كاملى كه دل و چشم و گوش در مردم با ايمان دارد از مردم بى ايمان نفى كرده وبه اين مقدار هم اكتفا ننموده براى مردم با ايمان روح مخصوصى اثبات كرده و فرموده :(اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه ).
(آنها افراد غافل و بيخبرى هستند) و به همين جهت در بيراهه هاى زندگى سرگردانند(اولئك هم الغافلون ).
آنگاه اضافه كرده كه اين كيفر به جرم آن است كه از حقغافل شدند و نيز فرموده : (و لقد ذرأ نا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم اذان لا يسمعون بها اولئك كالانعامبل هم اضل اولئك هم الغافلون ) كه در اين آيه اعلام داشته اگر اين طائفه راغافل خوانديم براى اين است كه اينها از حقائق معارف خاص بشر غافلند، پس دلها وچشمها و گوشهايشان از رسيدن به آنچه يك انسان سعيد و انسان برخوردار از انسانيتبه آن مى رسد بدور است ، و به جاى رسيدن به اين نعمت بزرگ به آن چيزهائى مىرسد كه چهار پايان مى رسند، بلكه اينها بدبخت تر از چهار پايان وحشى هستند زيراچهار پايان وحشى و درندگان براى رسيدن به آنچه دوست دارند و سازگار باخلقتشان هست افكارى دارند، چيزهائى براى خود تصويب مى كنند و چيزهائى را تصويبنمى كنند، ولى اين بينوايان اين مقدار فكر را هم ندارند.
و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم اذان لا يسمعون بها اولئك كالانعامبل هم اضل اولئك هم الغافلون (179).
(اولئك هم الغافلون ) اين جمله نتيجه كلام قبلى و بيانحال ديگرى است براى آنان ، و آن اين است كه حقيقت غفلت همان است كه ايشان دچار آنند،چون غفلتى است كه مشيت خداى سبحان مساعد آن است ، و مشيت خدا با مهر زدن بردل ها و چشم ها و گوش هايشان ، ايشان را به آن مبتلا كرده ، و معلوم است كه غفلت ريشههر ضلالت و باطلى است .
او - بطورى كه از آيه (16) سوره ( اعراف ) و آيه ( 39) سوره (حجر)استفاده شد - تنها مى تواند چيزهايى را كه مربوط به زندگى مادى دنيا است زينت داده وبه اين وسيله در ادراك انسان تصرف نموده ،باطل را به لباس حق در آورد، و كارى كند كه ارتباط انسان به امور دنيوى تنها بهوجهه باطل آن امور باشد، و در نتيجه از هيچ چيزى فايده صحيح و مشروع آن را نبرد. ومعلوم است كه چنين كسى در طرز تفكرش و در طرز استفاده از امور دنيوى و همچنين اسبابمربوط به زندگى ، خود را مستقل دانسته ، و همين فكر او را به كلى از حق و زندگىصحيح و حقيقى غافل مى سازد. وقتى انسان كارش به جايى رسيد كه از هر چيزى تنهاوجهه باطل آن را درك كند، و از وجه حق و صحيح آنغافل شود رفته رفته دچار غفلتى ديگر مى گردد كه ريشه همه گناهان است و آن غفلتاز مقام حق تبارك و تعالى است . خداى تعالى درباره اينگونه اشخاص مى فرمايد:( ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بهاو لهم اذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هماضل اولئك هم الغافلون ).