العس

معنی کلمه العس در لغت نامه دهخدا

العس. [ اَ ع َ ] ( ع ص ) مرد که رنگ لبش بسیاهی زند. ج ، لُعس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). سیاه بام لب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || گیاهی که بسبب انبوهی بسیاهی زند. ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ).
العس. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) کوهی است در دیار بنی عامربن صعصعه. و بقول «بکری » نام عربی جایی در یمن است. امروءالقیس گوید :
فلا ینکرونی اننی انا ذا کم
لیالی حل الحی غولا فألعسا.( از ضمیمه معجم البلدان ج 1 ).

معنی کلمه العس در فرهنگ فارسی

کوهی است در دیار بنی عامر بن صعصعه

جملاتی از کاربرد کلمه العس

عمر این اردوگاه را به عنوان شهری با پنج ناحیه بنا نمود و ابو موسی ال – اشعری را به عنوان اولین فرماندار آن گمارد. ابو موسی فتح خوزستان را از سال ۶۳۹ تا سال ۶۴۲ رهبری نمود. پس از این عمر به او دستور کمک به عثمان ابن العس را داد، سپس با ایران از یک منطقه شرقی تر جدید «مصر» در توواج به جنگ پرداخت.