[ویکی الکتاب] ریشه کلمه: جسم (۲ بار) تن. چون جسم در مقابل روح است میشود گفت جسم فقط راجع به تن است آیات قرآن تیز به همین معنی ناظراند معلوم است که جسم فقط راجع به بدن و تن است یعنی خدا به او دانش وسیع داده و تنومندش کرده است . چون منافقان را ببینی تنهایشان به شگفتت میآورند. از این لفظ دو محل بیشتر در کلام اللّه مجید نیست.
جملاتی از کاربرد کلمه الجسم
شرک الجسم خرقه اولی بلبل الروح منه فی البلوی
(يا كميل لا توقرن معذلك طعاما ودع فيها للماء موضعا وللريح مجالا ولا ترفع يدك من الطعام الا و انت تشتهيه ، فان فعلت ذلك فانت تستمرئه، فان صحة الجسم من قله الطعام و قله الماء).
پيامبر آنان به اين هم جواب داده به اينكه : (و زاده بسطة فى العلم و الجسم ...)يعنى سلطنت پول نمى خواهد، بلكه نيروى فكرى و جسمى مى خواهد، كه طالوت هر دو رابيش از شما دارد.
ولا تذکرنی ماء ماهان انه بماهان بی فی الجسم ما کان هانیا
ولى قرآن پاسخ دندان شكنى را كه آن پيامبر به گمراهان بنىاسرائيل داد چنين بازگو مى كند گفت خداوند او را بر شما برگزيده و علم و (قدرت )جسم او را وسعت بخشيده (ان الله اصطفيه و زاده بسطة فى العلم و الجسم ).
از اينجا معلوم مى شود كه اجتماع تعليل (واللّه يوتى ملكه من يشاء باتعليل ان اللّه اصطفيه عليكم و زاده بسطه فى العلم و الجسم )، درست است ، ومنافاتى بين اين دو تعليل نيست ، براى اينكه اولى مطلب را به مصالح و اسبابتعليل مى كند، و مى فرمايد طالوت علم و نيروى بدنى بيشترى دارد، و دومى مطلب را بااطلاق مالكيت خدا تعليل مى كند، خدائى كه هر كارى بخواهد مى كند، و اگر اينكه گفتيممنافاتى نيست بين اطلاق ملك خدا و اينكه هر چه مى خواهد مى كند، و بين اينكه كارهايشهمه از روى مصالح و حك مت ها است درست نباشد، اصلا اين دو جمله از آيه با هم نمى خواندتا چه رسد به اينكه يكى متمم و مؤ يد ديگرى باشد.
تارک الجسم طالب صادق هو فی الخلق عالم حاذق
قفص الجسم حین ما انکسرا منه جمع الطیور انتشرا
و سخن كوتاه اينكه : غرض از تشكيل ملك و حكومت اين است كه صاحب حكومت امور جامعه راطورى تدبير كند كه هر فردى از افراد جامعه بهكمال لايق خود برسد، و كسى و چيزى مانع پيشرفتش نگردد، و براى چنين حكومت چيزىكه لازم است داشتن دو سرمايه است ، يكى علم به تمامى مصالح حيات جامعه و مفاسد آن ،و دوم داشتن قدرت جسمى بر اجراى آنچه كه صلاح جامعه مى داند، و اين دو در طالوت هست: (و زاده بسطه فى العلم و الجسم ).
چو شمعم ز سوز دل و آب دیده رسیده به لب جان و الجسم ذائب
یا خادم الجسم کم تسعی بخدمته اتطلب الربح فیما فیه خسران
گریه خون بین و می کن پرسشی چون نماند، اکنون مرا فی الجسم دم