معنی کلمه اقچه در لغت نامه دهخدا
وز پی آن تا زند سکه به نام بقاش
میزند از آفتاب آقچه موزون فلک.خاقانی.آقچه زر گر هزار سال بماند
عاقبتش جای هم دهانه گاز است.خاقانی.شاهد طارم فلک رست ز دیو هفت سر
ریخت بهر دریچه ای آقچه زرّ شش سری.خاقانی.
اقچه. [ اَ چ َ / چ ِ ] ( ترکی ، اِ ) آقچه. اشرفی :
بیک دو بیت نود اقچه داد کافی کور
براوی من کو مدح خوان اشعار است.خاقانی.سحر بین شعر و شعرها بشکن
کان طلب اقچه سوی گاز فرست.خاقانی.مژدگانی که گل از غنچه برون می آید
صد هزار اقچه بریزند عروسان بهار.سعدی.قافله میشد به کعبه از وله
اقچه بستد شد روان با قافله.مولوی.رجوع به آقچه شود.