افگنده

معنی کلمه افگنده در لغت نامه دهخدا

افگنده. [ اَ گ َ دَ / دِ ] ( ن مف ) افکنده. همان افکنده بمعنی انداخته شده و ساقط شده و پرت شده ، گسترده ، حذف شده ، از شمار خارج گشته است. رجوع به افکنده شود :
ز کشته نبد جای گشتن بجنگ
ز برف و ز افگنده شد جای تنگ.فردوسی.یکی رزمشان کرده شد همگروه
زمین شد ز افگنده بر سان کوه.فردوسی.

معنی کلمه افگنده در فرهنگ فارسی

انداخته بر زمین زده . ۲ - گسترده . ۳ - از شماره بیرون شده ساقط .
افکنده .همان افکنده بمعنی انداخته شده و ساقط شده و پرت شده .

جملاتی از کاربرد کلمه افگنده

سیر گلزار ارم را از نظر افگنده‌ام خورده چشمم آب تا از روی باغ تازه‌ای
زبان غنچه را ای سیدا پیچیده گفتارش ز پا افگنده سرو باغ را مستانه رفتارش
پلاشان یکی آهو افگنده بود | کبابش بر آتش پراگنده بود. فردوسی.
ز نیکوان جهان کس ترا منازع نیست که با تو چون سپر افگنده اند خوبان تیغ
که را برکشیدی تو افگنده نیست جز از تو جهاندار دارنده نیست
کهنه گرگ روزگار بی وفا کم چنین «یوسف » بچاه افگنده است
بهر زمین که بر افگنده سایۀ رخ و زلف گل سپید بر و توده گشت و مشک سیاه
از ایرانیان هرکه افگنده بود اگر کشته بودند گر زنده بود
فلک بر دوش خود افگنده رختش زمین کفشی بود بر پای تختش
صفدری ، که از هنر اوست معالی دلخوش دولت افگنده بدرگاه رفیعت مفرش
زده بر گل از غالیه خالها در افگنده در خیمه ها دالها
آیگیوس که از دور بازگشت کشتی را دید و رنگ سیاه بادبان‌ها را مشاهده کرد، بگمان اینکه پسرش تسلیم مرگ شده‌است از شدت غم خود را از بالای باروی دژی که بر صخره‌ای مشرف به دریا قرار داشت، به زیر افگنده و در دم جان بداد.