افگاری
جملاتی از کاربرد کلمه افگاری
همچو نرگس، مدت عمرم به بیماری گذشت روزگارم همچو گل، در سینه افگاری گذشت
شکوه از بی نمکیهای جهان بی دردی است بی نمک نیست جهان گر دل افگاری هست
نظر سوی دل افگاری نداری اگر داری بمن باری نداری
ز رخساری که از خون غازه دارد ز افگاری که زخمی تازه دارد
ادب اظهارم و با وصل توامکاری هست عرض آغوش ندارم دل افگاریهست
بر رخت آن همه داغ از خط و خال درد دل سوخته افگاری است
آخر، ای آرام جان، سوی دل افگاری ببین از جفاکاری حذر کن، در وفاداری ببین
ما نداریم به غیر از جگرِ افگاری کو طبیبی که شود چاره گرِ بیماری