افگار می
جملاتی از کاربرد کلمه افگار می
عراقی خسته دل هردم ز سویی میخورد زخمی همه زخم بلا گویی برین افگار میآید
گر از جفای او دلم افگار می شود بازش هم اندرین دل افگار می کشم
دلم را خسته میداری ز تیر غم، روا باشد به دست هجر جانم را چرا افگار میداری؟
دل را دل چو سنگ تو آزار میدهد دم را دهان تنگ تو افگار میکند
به خود مشغول میگردم که از خود یار میجویم گهی در دل گهی در سینه افگار میجویم
بر یاد قامتت همه شب تا دم سحر آه دمادم از دل افگار می کشم
دلم ز پاسِ نفس تار میشود، چه کنم وگر نفس کشم افگار میشود، چه کنم
ناله را درد از دل افگار می آرد برون زخم ناخن نغمه را از تار می آرد برون
صبح اگر نتوانی از مستی ز جا برخاستن مد آهی از دل افگار می باید کشید
چو مرغان نالهای زار میکرد دل مرغان باغ افگار میکرد