افسرده دل

معنی کلمه افسرده دل در لغت نامه دهخدا

افسرده دل. [ اَ س ُ دَ / دِ دِ ] ( ص مرکب ) افسرده جان. افسرده درون. ( آنندراج ). دلتنگ. دلسردشده. ناتوان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مترادفات شود.

معنی کلمه افسرده دل در فرهنگ فارسی

افسرده جان افسرده درون

جملاتی از کاربرد کلمه افسرده دل

می‌توان از عالم افسرده دل برداشت زود از تنور سرد می‌گردد به گرمی نان جدا
چونکه روح افسرده دل افسرده شد روح چون افسرده شد دل مرده شد
در چنین میدان که کس را نیست پروایی ز سر زاهد افسرده دل در فکر دستار خودست
گو بمیر افسرده دل کاین نکته با من شمع گفت هر که از داغی نسوزد مردنش اولی بود
سید سادات عالم غیر انسان نیست کس زاهد افسرده دل از دور میراند فرس
مرا سرمای زهد خشک چند افسرده دل دارد؟ بریز از پرتو می رنگ آتشخانه ای ساقی
آخر آن افسرده دل پر ز خون بر زمین شد از سر زین واژگون
در محفل خود راه مده هم چو منی را افسرده دل افسرده کند انجمنی را
میان زاهدان رفتم، عجب افسرده دل قومی! میان عاشقان رفتم، عجایب گرم بازاری!
جوانمرد افسرده دل مادرش همی گفت مویان به بالین درش