افسرد
معنی کلمه افسرد در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه افسرد
دماغ افسرد از آن گلشن،که بر روی هوسناکان قضا در می گشاید، رخنهٔ دیوار می گیرد
پیکرم افسرد در راه امید از ضعف آه این غبار آخر به درد بیعصاییها نشست
ز آه سرد اندر دل خصمش بامید بهی قطره های خون افسرد است دایم چون انار
چندین گهر درین بحر افسرد و خاک گردید یمن آنقدر ندارد بر عافیت تنیدن
شمع جان افسرد در فانوس هند هندیان بیگانه از ناموس هند
بنفشه صبحدم افسرد و باغبان گفتش که بیگه از چمن آزرد و زود روی نهفت
شبنم به چه حیرت قدم افسرد که چون اشک یک آبله گردید به هرگام دچارش
ز پیری چو افسرد جان در تنم تهی از گل و لاله شد گلشنم
چو آن آتش درون سینه افسرد مسلمانان به درگاهان خزیدند
پرتوی بود ازفروغ آرزو آن فروغ افسرد وآن پرتو بمرد