افراخت

معنی کلمه افراخت در لغت نامه دهخدا

افراخت. [ اَ ] ( فعل ) برداشت و بلند ساخت و آنرا فراشت نیز گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرای ناصری ). و بر این قیاس افراخته و افراشته و مصدر آن افراختن و افراشتن است و هر دو را بحذف الف نیزگفته اند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) :
افراخت لوای پادشاهی
بگرفت سفیدی و سیاهی.خواجه عمید لوبکی.رجوع به افراختن و افراشتن شود.
- افراخت پای ؛ بر سه معنی است :
- || کنایه از دویدن است.
- || چیزی که بزیر پا اندازند.
- || بطور استعاره فقیر و بیچاره را گویند. ( از فرهنگ جهانگیری ).

معنی کلمه افراخت در فرهنگ فارسی

برداشت و بلند ساخت و آنرا فراشت نیز گویند .

جملاتی از کاربرد کلمه افراخت

صبح بر افراخت علم ای غلام رنجه کن از لطف قدم ای غلام
تو سهی سروی اگر سرو سهی بست کمر تو دو هفته مهی ار ماه بر افراخت کلاه
خداوندی که عرش و کرسی افراخت تواند قدرتش تختی چنین ساخت
علم افراخت عشق بر عیوق لیک نام و نشان نه از معشوق
چو این خشکی علم در عالم افراخت سموم آسا سوی هندوستان تاخت
بلند آواز نادان گردن افراخت که دانا را به بی شرمی بینداخت
عقل که افراخت به دانش لوا خواند به لوحش الف و با و تا
علم دین احمدی افراخت هر که آن داشت مرورا بشناخت
الهی هر که تو را شناخت و علم مهر تو افراخت هر چه غیر از تو بود بینداخت.
دگر سوی خاقان لشکر شکن چو کوهی سر افراخت شد تیغ زن