افتاده مست. [ اُ دَ / دِ م َ ] ( ص مرکب ) زبون از مستی. زمین خورده. بیخبر : فقیهی در افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت.سعدی.نه آخر در امکان تقدیر هست که فردا چو من باشی افتاده مست.سعدی.و رجوع به افتاده شود.
معنی کلمه افتاده مست در فرهنگ فارسی
زبون از مستی زمین خورده
جملاتی از کاربرد کلمه افتاده مست
در خرابات مغان افتاده مست شاهد مست خرابی دیدهایم
همی ساقی افتاده مست و خراب برون رفته از چنگ مطرب رباب
همه افیونخورِ مهتاب گشته ز پای افتاده مست خواب گشته
در تمنای تو عشاق ز پای افتاده مست گشتند و ز مستی کف مستانه زدند
زمین افتاده مست از نشاه تاک چرا مخمور روید نرگس از خاک؟
برون رفت از دست و افتاده مست شده پایش از کار و یارش ز دست
به یکی جام کش رسید از دور نرگس افتاده مست و بی خبر است