اعمام

معنی کلمه اعمام در لغت نامه دهخدا

اعمام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عَم ، برادر پدراست. ( آنندراج از منتخب از غیاث اللغات ). ج ِ عَم ،بمعنی برادر پدر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ عَم ، برادر پدر و گفته اند هر کس که پدر او با پدر تو از یک صلب یا یک بطن باشند. ( از اقرب الموارد ). عُمومه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). عموها. ( ناظم الاطباء ). ج ِ عَم . ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : می اندیشید که چون اعمام و اقارب در حباله اسلام و استسلام بسته شود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 418 ).
- بنی اعمام ؛ عموزادگان. ( ناظم الاطباء ). فرزندان عمو. فرزندان برادران پدر: بسی برنیامد که بنی اعمامش بمنازعت برخاستند. ( گلستان ).
اعمام. [ اِ ] ( ع مص ) خداوند بسیار اَعمام شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عموهای کریم داشتن. و مبنی مفعول نیز روایت شده است. ( از اقرب الموارد ). خداوند عم کریم شدن. ( المصادر زوزنی ). خداوند عم بسیار گشتن و کریم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || عم گردیدن. یقال : اعم الرجل ؛ اذاصار عماً. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه اعمام در فرهنگ عمید

= عم

معنی کلمه اعمام در فرهنگ فارسی

جمع عم
( اسم ) جمع عم عموها برادر پدرها . یا بنی اعمام .
خداوند بسیار اعمام شدن عمو های کریم داشتن .

جملاتی از کاربرد کلمه اعمام

زادگاه اولبرخت سرزمینی است که روزگاری در آن دو ملیت مختلف و دو طبقه کاملاً متفاوت و مغایر در مقابر هم قرار داشتند، یکی طبقه سرمایه داران بزرگ که آلمانی بودند و دیگر طبقات متوسط و فقیر اجتماع که از نژاد «چک» به‌شمار می‌رفتند. خانواده اولبراخت از کوه نشینان قدیم و اصیل چک است که در میان افراد آن روح مبارزه علیه اشغالگری‌های آلمان در کشور چکسلواکی و حس رحمت و شفقت نسبت به ستمدیدگان قوم یکی از سنن و شعایر ایلی و باستانی است. یکی از اعمام ایوان اولبراخت در سال ۱۸۴۸ به جرم شرکت در شورش هموطنان خود علیه اتریشی‌ها به دار آویخته شد و عموی دیگرش در یکی از اعتصاب‌های اولیه کارگران کارخانه‌های نساجی چکوسلواکی به ضرب گلوله ژاندارم اتریشی کشته شد.
تباراصلی بیدل از چلاو شهرستان آمل استان مازندران بوده و از بنی اعمام میرزا علینقی، متخلص به اقبال بود. در ایام شیرخوارگی وی، پدرش به کرمانشاه رفت. او در عهد ناصرالدین شاه می‌زیست.
قتل تو و برادر و اعمام و اقربا چندین هزار گونه تعب‌های دیگرم
فارغ از باب و ام و اعمام باش همچو سلمان زادهٔ اسلام باش
همان حمزه و جعفر اعمام من همان دودمان نکونام من
اگر زنی کنیزک شوهر خویش را که طفله باشد شیر دهد، آن کنیزک بر شوهرش حرام شود، و قیمتش بیوفتد، که اکنون دختر وی است از جهت رضاع و اگر زنی پسری دارد، آن گه دختری بیگانه را شیر دهد، آن دختر خواهر این پسر شود، و نشاید که این پسر آن دختر را بزنی کند. امّا اگر آن دختر خواهری دارد مر این پسر را رسد که آن خواهر را بزنی کند، و اگر چه خواهر خواهرش باشد. و صورت این در نسب آنست که اگر مردی را پسری بود و آن گه زنی خواهد که آن زن را دختری بود از شوهری دیگر، اکنون دختری آرد ازین زن، این دختر خواهر آن پسر است هام پدر، و خواهر آن دختر است هام مادر. اکنون پسر را رواست که آن دختر را بخواهد که از شویی دیگر است، و اگر چه خواهر خواهر وی است، و در جمله هر مرد که بزنی رسد بنکاح درست یا بوطی شبهت، یا بملک یمین، و از وی فرزندی در وجود آید، شیر وی هم حقّ مرد است و هم حق زن، چون این زن کودکی بیگانه را شیر دهد، آن کودک مر ایشان را چون فرزند نسبی بود، فرزندان وی و فرزند فرزند چندان که بود بر ایشان حرام شدند. امّا برادران و خواهران این کودک، و پدران و مادران وی، و اعمام و عمّات وی، هیچ بر ایشان حرام نشوند، و تحریم بایشان تعلّق ندارد، که آنجا نه نسب است و نه رضاع.
ز یکسوی فرخنده عمزاده اش ز یکسوی اعمام آزاده اش