جملاتی از کاربرد کلمه اشکباری
ز دیده (صامت) محزون سرشک جاری کن بماتم شه مظلوم اشکباری کن
چشم گردونم به خاک افکند ورنه بیش از این سینه ای چون ابر و چشم اشکباری داشتم
تازه میگردد ز چشم اشکباری جان ما مجلس ما را گل ابری گلستان میکند
به اغیار از تو این گرماختلاطیها که من دیدم عجب نبود اگر چون شمع دارم اشکباریها
آنکه را آگه شد از تقصیر خود در کار حق جز دل بیمار و چشم اشکباری هست نیست
پی دوستان سوکداری مکن ز خون جگر اشکباری مکن
که بنما در عزابم اشکباری خبر از حالم ای خواهر نداری
من نه ایوبم نه یعقوبم که آرم صبر وتاب بیقراری تا به چند و اشکباری تا به کی
درآن گوشه بنشست و زاری گرفت به خود برهمی اشکباری گرفت
بر اشکباری مژه ام خنده می کنی گویا گلی تو وین مژه ابر بهار تست