اشارت کنان. [ اِ رَک ُ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال اشاره کردن : طلسمی بفرمود پرداختن اشارت کنان دستش افراختن.نظامی.یکی سرگران و آن دگر نیم مست اشارت کنان این و آن را بدست.سعدی ( بوستان ).
معنی کلمه اشارت کنان در فرهنگ فارسی
در حال اشاره کردن
جملاتی از کاربرد کلمه اشارت کنان
رخت چو دیدم اشارت کنان آنک ماه شد از اشارت دست منت نشان عارض