اسکداری

معنی کلمه اسکداری در لغت نامه دهخدا

اسکداری. [ ] ( اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن شیخ حسن کانقری. وی در مائه سیزدهم هجری میزیست. او راست : حاشیه بر حاشیه خیالی بر شرح سعد بر عقاید نسفیه ( توحید )، و در بولاق بسال 1254 هَ. ق. بطبع رسیده است. ( معجم المطبوعات ).
اسکداری. [ اِ ک ُ ] ( اِخ ) محمد امین. او راست : حاشیه بر شرح العصام ملا جامی بر کافیه ابن حاجب ( در نحو )، این کتاب در آستانه بطبع رسیده است. و نیز شرح علی جملة فی المبادی العامة ( منطق ) که در آستانه بسال 1271 هَ. ق. بطبع رسیده. ( معجم المطبوعات ).

معنی کلمه اسکداری در فرهنگ فارسی

محمد امین او راست : حاشیه بر شرح العصام ملاجامی برکافیه ابن حاجب این کتاب در آستانه بطبع رسیده است . و نیز شرح علی جمله فی المبادی العامه که در آستانه بسال ۲۷۱ بطبع رسیده .

جملاتی از کاربرد کلمه اسکداری

«پس از آن نماز دیگری‌ پیش امیر نشسته بودم، اسکدار خوارزم‌ بدیوان آورده بودند حلقه برافکنده و بر در زده. دیوانبان‌ دانسته بود که هر اسکداری که چنان رسد، سخت مهم باشد، آنرا بیاورد و بستدم و بگشادم، نامه صاحب برید بود برادر بوالفتح حاتمی. بامیر دادم. بستد و بخواند و نیک از جای بشد . دانستم که مهمّی افتاده است، چیزی نگفتم و خدمت کردم‌ . گفت: مرو. بنشستم و اشارت کرد تا ندما و حجّاب‌ بازگشتند و بار بگسست‌ و آنجا کس نماند. نامه بمن انداخت‌ و گفت: بخوان. نبشته بود که «امروز آدینه خوارزمشاه بار داد و اولیا و حشم بیامدند، و قائد ملنجوق سالار کجاتان‌ سرمست بود نه [به‌] جای خود نشست بلکه فراتر آمد.