اسپش

معنی کلمه اسپش در لغت نامه دهخدا

اسپش. [ اُ پ ُ ] ( اِ ) کرمی که در پوستین و نمد و گندم افتد. ( غیاث اللغات ).

جملاتی از کاربرد کلمه اسپش

مرد را با اسپ کی خویشی بود عشق اسپش از پی پیشی بود
میر چوگانی ما جانب میدان آمد پی اسپش دل و جان را هله جز گوی مکن
همی کرد در گرد میدان طواف بکردند در زیر اسپش مصاف
چونک شکارش نشوم خواجه یقین دان که سگم چون پی اسپش ندوم خواجه یقین دان که خرم
چو اسپش ز دور اسپ بیژن بدید خروشی برآورد و اندر دمید
سر و تیغ و اسپش بیارد چو گرد به لشکر گه ما بروز نبرد
بینداخت از پشت اسپش به خاک دهان پر ز خون و زره چاک چاک
سپهبد سواری چو یک لخت کوه زمین گشته از نعل اسپش ستوه
فرخ آن ترکی که استیزه نهد اسپش اندر خندق آتش جهد
کنون تا بیامد ز ایران بچین بلرزد همی زیر اسپش زمین