معنی کلمه اسوانی در لغت نامه دهخدا
اسوانی. [ اَس ْ ] ( اِخ ) ابراهیم بن محمدبن ابراهیم ملقب به فخرالدین. شاعر و ادیب مصری. وی کاتب انشاء ملک الناصر صلاح الدین بن ایوب و سپس کاتب برادر وی عادل بود. و در حلب بسال 581 هَ. ق. درگذشت. ( اعلام زرکلی ج 1 ص 19 ).
اسوانی. [ اَس ْ ] ( اِخ ) احمدبن علی بن زبیر غسّانی مصری مکنی به ابی الحسن و معروف به رشید اسوانی ( قاضی ). یاقوت گوید: وی کاتب و شاعر و فقیه و نحوی و لغوی و مورخ و منطقی و عارف به طب و موسیقی و نجوم و از خاندان بزرگ از مردم صعید است و او را تألیفات منظوم و منثور است ، از آن جمله : امنیةالالمعی. و جنان الجناس. و روضةالاذهان فی شعراء مصر. و شفاءالغلة فی سمت القبلة. وی ناظر ثغور اسکندریه و دواوین سلطانیه مصر شد و سپس به یمن سفر کرد و متقلد قضای آنجا و ملقب به قاضی قضاةالیمن گردید و بدعوت برخاست و خود را صاحب رتبت «خلاصة» معرفی کرد و قومی او را اجابت کردند و سکه بنام او زدند و نقش وی بر نقود چنین بود: قل هو اﷲ احد اﷲ الصّمد، و بر روی دیگر مسکوک : الامام الامجدابوالحسین احمد. سپس او را فروگرفتند و دست بسته به قوص فرستادند و بدانجا زندانی کردند. آنگاه نامه صالح بن زریک مبنی بر اطلاق وی و احسان بدو رسید و چون اسدالدین شیرکوه بدان بلاد رسید، بوی میل کرد و با او مکاتبه کرد. این خبر بوزیر العاضد برداشتند، او را دستگیر و مشاهره و مصلوب کرد. کتاب امنیةالالمعی و منیةالمدعی او مقاله ایست بزبان فکاهت و در آن علومی را آورده. این کتاب در «ایلیا» بنفقه محمد محمود الحبال بسال 1318 هَ. ق. چاپ شده و در صدر مقاله ترجمه مؤلف آمده. ( معجم المطبوعات ج 1 ستون 447 و 448 ).