ازیراکه. [ اَ ک ِ ] ( حرف ربط مرکب )ازیراک. زیرا که. از این رو که. چونکه : ازیرا که بی فرّ و برز است شاه ندارد همی راه شاهان نگاه.فردوسی.
معنی کلمه ازیرا که در فرهنگ فارسی
ازیراک زیراک زیرا که از این رو چون که .
جملاتی از کاربرد کلمه ازیرا که
ای سیف رو سخن شو ازیرا که هیچ چیز دستی نیافت بر لب لعلش مگر سخن
جوانی ز دیوی نشان است ازیرا که صحبت ندارد خرد با جوانی
و زمیج به لغتِ پارسی زمین بَرّ دهنده را گویند یعنی مزرعهٔ غلّه را و چون بهرام بن یزدگرد که او را بهرام گور خوانند آنجا نزول کرد فرمود تا آنجا غلّه و پنبه و امثالِ این بکِشتند و آن دیه را زمیج نام نهادند و این دیه را به وی بازخوانند و آن ربع بر جانبِ جنوب افتادهاست، هیچ ربع را هوا معتدل تر از آن ربع نیست و هوای فریومد خوشتر بود، ازیرا که فریومد هم سَهلی است و هم جَبَلی و هوای پشاکوه هم معتدل بود، پس درختِ سنجد کِشتند آنجا که ششتمد است، چون به بار آمد آن را ششتمد نام کردند.
سلامت اندر تنهایی بود؛ از آن که دل کسی که تنها بود از اندیشهٔ غیر رسته بود و اندر جملهٔ احوال از خلق نومید گشته؛ تا از جملهٔ آفت ایشان سلامت یافته و روی از جملهٔ ایشان برتافته، اما اگر کسی پندارد که وحدت تنها زیستن بود، محال باشد؛ که تا شیطان را با دل کسی صحبت بود و نفس را اندر صدر وی سلطان و تا دنیا و عقبی را بر فکرت وی گذر بود و تا اندیشهٔ خلق بر سر وی میگذرد هنوز وحدت نباشد؛ ازیرا که عین چیز و اندیشهٔ چیز هر دو یکی باشد. پس آن که وحید بود، اگر صحبت کند صحبت مزاحم وحدت وی نباشد؛ و آن که مشغول بود عزلت سبب فراغت وی نباشد. پس انقطاع از انس جز به اُنس نباشد. آن را که با حق اُنس بود، مخالطت اِنس اُنس را مُضادت نکند آن را که مؤانست اِنس بود اُنس را بر دلش گذر نباشد و وی را از اُنس حق خبر نباشد؛ «لأنّ الوحْدَةَ صِفَةُ عبدٍ صافٍ سَمِعَ قَوْلَه، تعالی: ألیسَ اللّه بکافٍ عبدَه (۳۶/الزّمر).»
هم چنین در انجیل یوحنا آیهٔ ۳۰ آمدهاست که یحیی، عیسی را ملاقات میکند: «عیسی به طرف خود میآمد گفت اینک برهٔ خدا که عصیان از خلق خدا برگرداند. این آن است که حق او گفتم پس از من است ازیرا که پیش از من بودهاست و من خود او را نشناختم؛ و یحیی شهادت داد که من روح را دیدم که از آسمان پایین میآمد و مانند کبوتر بر او مینشست و من او را نشناخته بودم لیکن آن کس که مرا فرستادهاست که به آب غسل دهم، مرا گفت که هر کس را که ببینی روح بر وی نازل میشود و بر او مینشیند، خود اوست که به روح القدس غسل خواهد داد.»
برخ بر همی جوشد آن زلف و نشگفت ازیرا که عنبر بجوشد بر آذر
جهان پر مهر دینارست ازیرا که نام اوست نقش مهر دینار
به روی و ریا کار کردن ندانی ازیرا که نه مرد روی و ریایی
هیچ عجب نیست ازیرا که هست گشتن او عنصری و جوهری
ترا زین سپس جز فرشته نخوانم ازیرا که تو آدمی را نمانی
نداند کسی خود که ما دختریم ازیرا که ما خود چو شیر نریم
سخاوت بر تو مکینست شاها ازیرا که تو مر سخارا مکانی