جملاتی از کاربرد کلمه ازکان
روح بود گوهری ازکان عشق مرگ بود نشأه حرمان عشق
مرگ بود نشاه حرمان عشق روح بود گوهری ازکان عشق
لاله بین در بیستون چون غرق خون افتاده است گویی ازکان آتشین لعلی برون افتاده است
خاک برداشتی ازکان وتهی شدکف بحر وانگهی جود ترا خود چه غم آن باشد
برآید گرد اگر دریا و ازکان شکستی کی رسد آب گهر را
لعلی ازکان بدخش آورده لب می خواندش شور عالم در لبش شیرین رطب می خواندش
ای سبا خوف که از جود تو در بحر نشست وی سبا ناله که از عهد تو ازکان برخاست
چون آفتاب، گوهرم ازکان عزت است برخاک اگر فتم، نفتم ز اعتبار خویش
خنجر جودش براند جوی خون ازکان لعل پنجۀ حکمش بر آرد گوهر از مغز حسام
کس ارسراید بمهرکاین گهر ازکان تست بسکه بود خیره سر می نشود منکرش