ازموده

معنی کلمه ازموده در لغت نامه دهخدا

( آزموده ) آزموده. [ زْ / زِ دَ / دِ ] ( ن مف ) مجرب. ممتحَن. سنجیده. مُدَرَّب. مُنجَد. منجَذ. حُنک. موقر. ( صُراح ). کاردیده. کرده کار. پخته. سُخته. ورزیده. دنیادیده :
ابا ششهزار آزموده سوار
همی دارد آن بستگان را بزار.فردوسی.دو ره ششهزار آزموده سوار
زره دار با گرزه گاوسار.فردوسی.ز قلب سپاه اندر آمد چو کوه
ابا ده هزار آزموده گروه.فردوسی.برد ده هزار آزموده سوار
همه نیزه دار ازدرِ کارزار.فردوسی.بر مردم ناآزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده که روزگار دراز باید تا باز کسی آزموده و معتمد به دست آید که اندر مثل آمده است که ددِ آزموده به از مردم ناآزموده. ( از قابوسنامه ). || ریاضت دیده. ورزیده. کارکشته :
وگر آزموده نباشد ستور
نشاید به تندی بر او کرد زور.فردوسی.و رجوع به آزمایش شود.
- کارآزموده ؛ نیک مُجرّب.
- گرم و سرد نیازموده بودن ؛ بسیار ناپخته و بی تجربه بودن :
همی گفت کاوس خود کامه مرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد.فردوسی.بدو گفت گودرز کای شیرمرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد.فردوسی.خردمند باشد جهاندیده مرد
که بسیار گرم آزموده است و سرد.سعدی ( بوستان ).جهاندیده ای ، آرامیده ای ، گرم و سرد چشیده ای ، نیک و بد آزموده ای. ( گلستان ).
- نیک و بد ( گرم و سرد ) آزموده بودن ؛ سخت مُجرب بودن.
- امثال :
آزموده را آزمودن پشیمانی آرد. ( قرة العیون ).
آزموده را آزمودن جهل است .
بناآزموده کار مفرمای و به آزموده استادی مکن .
ددِ آزموده به از مردم ناآزموده . ( قابوسنامه ).

معنی کلمه ازموده در فرهنگ معین

( آزموده ) (دِ ) (ص مف . ) ۱ - امتحان شده . ۲ - تجربه شده . ۳ - سنجیده . ۴ - ورزیده .

معنی کلمه ازموده در فرهنگ عمید

( آزموده ) ۱. آزمایش شده، امتحان شده.
۲. تجربه شده.
۳. سنجیده.
۴. مجرب، کاردیده، ورزیده، باتجربه.

معنی کلمه ازموده در فرهنگ فارسی

( آزموده ) ( اسم ) ۱- امتحان شده. ۲ - تجربه شده. ۳ - سنجیده . ۴ - ریاضت دیده ورزیده کار کشته .
ممتحن سنجیده

جملاتی از کاربرد کلمه ازموده

گیاهانی به تسخیر ازموده بهر ذره دو صد ابلیس سوده