معنی کلمه ازباد در لغت نامه دهخدا ازباد. [ اِ ] ( ع مص ) کف برآوردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ): ازباد بحر؛ کفک برآوردن دریا، اِزبادِ سراب همچنین. ( از منتهی الارب ). || ازباد سدر؛ شکوفه برآوردن کُنار. ( از منتهی الارب ). شکوفه برآوردن سدر همچون کف بر دریا. ( اقرب الموارد ).ازباد. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ زَبد.
جملاتی از کاربرد کلمه ازباد آتش سودای او چون تیز گشت ازباد شوق همچو آب تیره با خاک آرمیدن شرط نیست شد آن دولت که بودی تازه همچون شاخ نوروزی کنون پژمرده و زردی چو باغ ازباد مهریجان چون آتش سوزان مشو ازباد سبکسر چون آب ز روشن گهری خاک نشین باش