ارسطالیس.[ اَ رِ / اَ س ِ / اَ ] ( اِخ ) رجوع به ارسطو شود: چو مغز اندرین کار خودکامه کرد بر ارسطالیس یک نامه کرد [ اسکندر ].فردوسی.همان ارسطالیس پیش اندرون جهانی بر او دیدگان پر ز خون.فردوسی.چو نامه ببردند نزد حکیم دل ارسطالیس شد پُر ز بیم.فردوسی.حکیم بزرگ ارسطالیس نام خردمند و بیدار و گسترده کام.فردوسی.
جملاتی از کاربرد کلمه ارسطالیس
از ارسطالیس پرسیدند راز کان چه میدانی که در عمر دراز
کسی با مصطفی گوید ارسطالیس و افلاطون! طلوع آفتاب آنگه تو نور فرقدان بینی!
حکیم ارسطالیس پیش اندرون جهانی برو دیدگان پر ز خون
حکیمی که بد ارسطالیس نام خردمند و بیدار و گسترده کام
سکندر با ارسطالیس بسیار نشست و دم نزد آن پیرِ هشیار
وزیر بار سکندر بدی ارسطالیس وزارت شه ما را کند بهادر جنگ
چو این نامه بردند نزد حکیم دل ارسطالیس شد به دو نیم
سکندر با ارسطالیس هشیار بهم بگریستند از درد بسیار
بر وی رفت ارسطالیس آنگاه سکندر نیز با او بود همراه
ایا بدانش چون مهتر ارسطالیس بدین و دولت چون اوستاد افلاطون
هنگامیکه اسکندر درگذشت، ارسطالیس بر تابوت وی در اسکندریه حاضر گشت.