جملاتی از کاربرد کلمه ارزم
ز جانت بنده ام جانا گرانجانی نمی ارزم در آن حضرت چو می دانم که نوعی از سبکباریست
خاک سیه ار ز سیم و زر وام کند ارزم بدرستی آسمان رام کند
میلرزم از آن که نه ارزم ٭ وازانم کی سزم جاوید نیاویزم.
طبیبا، بهر جان ناتوانم غم مخور چندین رها کن جان دهم، زیرا نمی ارزم به درمانی
این قدر ارزم که به هیچم خری بیم زیان نیست ز سودای من
گر به آن ارزم که در اصلم خریداری کنی اصل و فرعم را بخر وآن گه به لطف خود سپار
در گلشن کوی تو من خار چه ارزم آتش به من انداز که خار و خسم آنجا
من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم در حضرت سلطان که برد نام گدایی
در حبس چه آید ز من و من به چه ارزم کامروز نمی بینم جز زندانبانی
من خود چه ارزم پیش تو کز لاله رویان جهان شد صدهزاران خاک و تو قدر یکی نشناختی