ارداد

معنی کلمه ارداد در لغت نامه دهخدا

( آرداد ) آرداد. ( اِ ) غول بیابان. و این غول به صورت آدمی باشد پرموی با پایهای دراز و عقب ماندگان کاروان را بشب چون راهنمائی در پیش افتد و از راه بیرون برد به بیابان و آنان را هلاک کند و خونشان بیاشامد. این کلمه تنها در فرهنگ شعوری هست و این فرهنگ معتمد نیست.
ارداد. [ اَ ] ( ص ، اِ ) فریبنده. مکار. حیله باز. || غول. دیو. اهریمن. پری. ( شعوری ). || مردم فریب. ( شعوری از وسیلةالمقاصد ). || نام دانشمند و موبدی دانسته اند پسر ویراف ( برهان ، ذیل کلمه اردا ) و این صحیح نیست. رجوع به اردا شود.
ارداد. [ اِ ] ( ع مص ) پستان کردن گوسفند و جز آن پیش از زادن. ( منتهی الارب ). شیر از پستان چکانیدن گوسفند پیش از زائیدن. || غضبناک شدن. ( کنزاللغات ) ( کشف اللغات ). || تیزشهوت شدن مرد. ( کنزاللغات ) ( کشف اللغات ). || بسیارموج شدن دریا. ( کنزاللغات ).

معنی کلمه ارداد در فرهنگ فارسی

پستان کردن گوسفند و جز آن پیش از زائیدن غضبناک شدن تیز شهوت شدن مرد بسیار موج شدن دریا

جملاتی از کاربرد کلمه ارداد

ساکنان دایزنگی را مردم هزاره تشکیل داده و به زبان فارسی گویش هزارگی سخن می‌گویند. عمده‌ترین طوایف دایزنگی شامل آبه، ایسمیل، انده، اسدالله بیگ، ارداد، بچه غلام، بیگل (بیگلی)، برفی، بهسودی، تانی، ترغی، قوم شدی، حیدربیگ، خوردگ زیی، خواجه داد، دلته مور، سبز علی، دولت، دارو، سه پای، شاهی، لاکو، لکزایی، محمود، غیب علی، ماموتو، میر بچه، میر هزار، محمد بیگ، نوروز بیگ، وغیره تشکیل می‌دهد.