معنی کلمه اذری در لغت نامه دهخدا
ز خونی که بد بهره مادری
بجوشید و شدچهره اش آذری.فردوسی.|| منسوب به آذربایجان. ( درةالغواص حریری ). || نام جامه ای که در آذربایجان بافتندی. ( محمودبن عمر ربنجنی ). || زبان آذری ؛ لهجه ای از فارسی قدیم که در آذربایجان متداول بوده و اکنون نیز در بعض نواحی قفقاز بدان تکلم کنند. || مشک تیزبو. ( محمودبن عمر ربنجنی ).
آذری. [ ذَ ] ( اِخ )شیخ نورالدین حمزةبن عبدالملک بیهقی طوسی ، معاصر الغبیک تیموری. یکی از شعرا و از پیشوایان طریقت صوفیه بوده و به صحبت شاه نورالدین نعمةاﷲ کرمانی رسیده است ، چندین بار بهند و بزیارت کعبه رفته است ، مدت عمر او هشتادودو سال و در سال 864 یا 866 هَ. ق. وفات کرده است. مزارش در اسفراین است. از تصانیف او عجایب الدنیا و سعی الصفا و طغرای همایون و جواهرالاسرار است.
آذری. [ ذَ ] ( اِخ ) تخلص شاعری ایرانی بقرن نهم هجری مادح سلاطین عادلشاهی دکن.
اذری. [ اَ ذَ ری ی ] ( ص نسبی ، اِ ) منسوب به آذربایجان. || جامه ایست منسوب به آذربایجان. ( مهذب الاسماء ). رجوع به أذربیجان شود.