احوج

معنی کلمه احوج در لغت نامه دهخدا

احوج. [ اَ وَ ] ( ع ن تف ) محتاج تر. حاجتمندتر. نیازمندتر. اعوز. اعدم. || فقیر که هیچ ندارد.

جملاتی از کاربرد کلمه احوج

شیخ گفت: من لم یرنفسه الی ثواب الصدقة احوج من الفقیر الی صدقته فقد بطلت صدقته.
شیخ الاسلام گفت: کی وی در موجود غرق بود، ولیکن از عطش سخن می‌رفت، کی عطشان بود، و این طریق چون افراغست هر چند آب بیش خورد بیش باید و سیری ناید، زرآنجا عزیزست کی روید، هر کی ترا بیند، می‌بیش جوید. بوالحسن مزین گفت: من استغنی باللّه احوج اللّه الخلق الیه.