جملاتی از کاربرد کلمه اجلت
چو آتش اجلت باد دم گسسته کند چو آب درشدن جان فروشوی بتراب
ای غم اجلت در این قنینهست گر مردنت آرزوست مگریز
چو بی گمان اجلت میرسد تو آب کسی رضا نجسته مخور بر امید استرضا
ای در شب حرص خفته در خواب دراز صبح اجلت رسید از روز بترس
شیر خوردنت امل دراز کند اجلت خو ز شیر باز کند
قضات هست زبون و اجلت هست مطیع جهانت هست مسخر زمانه هست زبون
زآن پیش که دست اجلت گیرد باز در راه خلاص دست و پایی می زن
شیر اجلت چو درکمین خواهد بود در خاک فتادنت یقین خواهد بود
روزی سه چار اگر اجلت مهلتی دهد بگذار خلق را و درِ کردگار گیر
ای در شب حرص خفته در خواب دراز صبح اجلت دمید، از روز بترس