اجازت
معنی کلمه اجازت در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه اجازت
نام شب از صحیفهٔ ایام بسترد از رای تو اجازت یابد گر آفتاب
نخواندی این مثل جانا تماشا رایگان باشد رخی بنما ستان صد جان اجازت ده تماشائی
برخی ترکیبها: سرخور، درد بی دوا، درد دندان کندن به، شنیده کی بود مانند دیده، دل شکسته، جمال همنشین بر من اثر کرد، جوانامرگ (جوان مرگ)، آمدن به ارادت رفتن به اجازت، خر محض، نان جوین، سنگ و خشت، سگ اصحاب کهف، گربه کشتن روز اول به، زبانزد عالم، پیرزاد وغیره.
داد اجازت به رضای تمام تا نهم اندر رهٔ مقصود گام
مرا چو از تو اجازت به زندگانی نیست به زیر پای تو جان می دهم به دستوری
در مرض موت با اجازت دستور /خادم او جوجه با، به محضر او برد
پدر گر اجازت دهد یک زمان روم بام کاخ و نظاره کنان
نمیدهند اجازت مرا به سِیرِ سفر نسیمِ بادِ مُصَلّا و آبِ رُکن آباد
آوخ که مرغ و بره اجازت نمیدهند ورنه که گردنت شدی از گرد ران جدا
سرو در باغ نشانند و تو را بر سر و چشم گر اجازت دهی ای سرو روان بنشانم
زمین بوس در آن را گر نیم لایق اجازت ده که از بیرون دردیوار آن دولت سرا بوسم
و این مقدمات را نطیری و این واقعه را داستانی است. اگر رای شاهنشاهی اجازت فرماید، تقریر کنم. شاه فرمود: بگوی.