ابونضر

معنی کلمه ابونضر در لغت نامه دهخدا

ابونضر. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) مازنی. محدث است. او از شعبی و از او سلام بن مسکین روایت کند.
ابونضر. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) محمدبن مسعود العیاشی السمرقندی فقیه شیعی از امامیّه او در غزارت علم یگانه روزگار خویش بود و کتب او را در نواحی خراسان منزلتی بزرگ است و در فقه و جز آن دویست وهشت کتاب کرده است و از جمله آنهاست : کتاب سیرت ابی بکر کتاب سیرت عمر. کتاب سیرت عثمان. کتاب سیرت معاویه. کتاب معیارالاخیار. کتاب الموضح. ( از ابن الندیم ). و کتاب تفسیر او مشهور است. و او را سیصدهزار دینار بود که همه در کار اهل علم و ادب کرد. و پیوسته جمعی از علماء و وراقّان در خانه او به تبویب و تدوین و کتابت کتب او می پرداختند. تاریخ وفات وی بدست نیامد و ظاهراً در اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم میزیست.
ابونضر. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) منذربن مالک بن قطعه. محدث است.

جملاتی از کاربرد کلمه ابونضر

بنی‌کنانه (به عربی: بنی کنانة) یکی از قبایل بزرگ عرب‌تبار است از مجموعه قبایل عرب عدنانی بودند که بیشتر در شبه‌جزیره عربستان و مناطق همسایه آن زندگی می‌کنند.نسبشان به ابونضر کنانة بن خزیمة بن مدرکه می‌رسید. کنانة بن خزیمه، جد سیزدهم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، پسرانی بسیار داشت که شمار آن‌ها به ۱۴ تن می‌رسید. همچنین قوم و تبار انها از دایی های پیامبر اسلام هستند.