ابوسبره

معنی کلمه ابوسبره در لغت نامه دهخدا

ابوسبره. [ اَ س َ رَ ] ( اِخ ) محدث است. او از محمدبن کعب و از او عمش روایت کند.
ابوسبره. [ اَ س َ رَ ] ( اِخ ) مفتی مدینه بوده است. ( منتهی الارب ).
ابوسبره. [ اَ س َ رَ ] ( اِخ ) ابن ابی رهم بن عبدالعزّی قرشی عامری. صحابی و ذوالهجرتین است. مشاهد را دریافته و بخلافت عثمان درگذشته است. و او سالار جیش عمر بود در فتح شوش و رامهرمز و تستر و جز آن.
ابوسبره. [ اَ س َ رَ ] ( اِخ ) عبداﷲ. صحابی است. و نام او به اول عبدالعزّی بود و پیامبر صلوات اﷲعلیه او را عبداﷲ نامید.
ابوسبره. [ اَ س َ رَ ] ( اِخ ) نخعی. او از فروةبن مسیک و از او حسن بن الحکم النخعی روایت کند.
ابوسبره. [ اَ س َ رَ ] ( اِخ ) یزیدبن مالک بن عبداﷲ الجعفی. صحابی است و او جدّ خیثمةبن عبدالرحمن است.

جملاتی از کاربرد کلمه ابوسبره

عمر، با اطلاع از حمله علاء به پارس و گرفتاری سپاه عرب، عثمان بن ابی‌العاص را به عنوان فرماندار بحرین جایگزین کرد و به عتبه بن غزوان، فرماندار بصره، دستور داد تا برای خولید نیروی کمکی بفرستد. عتبه سپاهی دوازده هزار نفری را به فرماندهی ابوسبره راهی فارس کرد. خولید در سال ۶۴۳ با کمک آن سپاه توانست از محاصره ایرانیان خارج شود و با برخی از افرادش به بحرین عقب‌نشینی کرد. گروهی دیگر از سپاهیان او نیز به بصره بازگشتند. در این جنگ بیش از همه مردم استخر، به فرماندهی شهرگ، در برابر اعراب مقاومت کردند. این جنگ در دشواری و کثرت نعمتی که به دست مسلمانان افتاد مانند جنگ قادسیه بود.