معنی کلمه ابوالملوک در لغت نامه دهخدا
ابوالملوک. [ اَ بُل ْ م ُ ] ( اِخ ) ارسلان بن مسعودبن ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین. رجوع به ارسلان... شود:
اندر زمانه شاه جهان تا جهان بود
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان بود.مسعودسعد.شاهی که پیر گشته جهان را جوان کند
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان کند.مسعودسعد.
ابوالملوک. [ اَ بُل ْ م ُ ]( اِخ ) تاج الدین. رجوع به خسرو ملک ابوالملوک شود.
ابوالملوک. [ اَ بُل ْ م ُ ] ( اِخ ) خسرو ملک. تاج الدین سراج الدوله. رجوع به خسرو ملک... شود.
ابوالملوک. [ اَ بُل ْم ُ ] ( اِخ ) سراج الدوله. رجوع به خسرو ملک... شود.