ابوالملوک

معنی کلمه ابوالملوک در لغت نامه دهخدا

ابوالملوک. [ اَ بُل ْ م ُ ] ( ع ص مرکب ، اِ مرکب ) پدر شاهان.
ابوالملوک. [ اَ بُل ْ م ُ ] ( اِخ ) ارسلان بن مسعودبن ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین. رجوع به ارسلان... شود:
اندر زمانه شاه جهان تا جهان بود
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان بود.مسعودسعد.شاهی که پیر گشته جهان را جوان کند
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان کند.مسعودسعد.
ابوالملوک. [ اَ بُل ْ م ُ ]( اِخ ) تاج الدین. رجوع به خسرو ملک ابوالملوک شود.
ابوالملوک. [ اَ بُل ْ م ُ ] ( اِخ ) خسرو ملک. تاج الدین سراج الدوله. رجوع به خسرو ملک... شود.
ابوالملوک. [ اَ بُل ْم ُ ] ( اِخ ) سراج الدوله. رجوع به خسرو ملک... شود.

معنی کلمه ابوالملوک در فرهنگ فارسی

پدر شاهان

معنی کلمه ابوالملوک در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:حسام الدوله اردشیر باوندی (حک: ۶۳۵ـ۶۴۷ق)

جملاتی از کاربرد کلمه ابوالملوک

سلطان ابوالملوک ملک ارسلان که ملک اندر جهان ملک بدو کرده افتخار
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان که یافت از ملک او زمین شرف از اوج آسمان
تا بر نشاط مجلس سلطان ابوالملوک باشیم شادمان و نشینیم شاد خوار
و ابوالملوک الساده الطهر المیامین الغرر و ابن الخواقین القروم القاده الغرا لزهر
شاهی که پیر گشته جهان را جوان کند سلطان ابوالملوک ملک ارسلان کند
فالی گرفت چرخ و همی گرفت مملکت سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان که هست او را ز چرخ تاج ملوک جهان خطاب
شد قدر ملک عالی چون پیشگاه ملک سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان که چرخ گوید که تا به حشر ملک ارسلان زیاد
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان منم کامروز عدل و مردی و رأیست راه من