معنی کلمه ابن فرات در لغت نامه دهخدا
ابن فرات.[ اِ ن ُ ف ُ ] ( اِخ ) ابوالفتح فضل بن ابی الخطاب جعفربن محمد. از مشاهیر کُتّاب. به سال 320 هَ.ق. مقام وزارت مقتدر خلیفه یافت و چون خلیفه مقتدر کشته شد بزمان قاهر دیوان کتابت با او بود و در زمان راضی باﷲوالی و عامل خراج مصر و شام شد و باز در سال 324 منصب وزارت یافت و چون اوضاع مشوش دربار خلیفه بدید ازشغل خود مستعفی شد و تقاضای کار سابق خویش یعنی عمل خراج مصر و شام کرد و آنگاه که در سال 326 از آنجا بازگشت در چهل وهفت سالگی درگذشت. ابوالفتح را ابن حنزابه نیز گویند و حنزابه نام کنیزک رومی مادر اوست.
ابن فرات. [ اِ ن ُ ف ُ ] ( اِخ ) ابوالفضل جعفربن فضل. رجوع به ابن حنزابه شود.
ابن فرات. [ اِ ن ُ ف ُ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ یا ابوالخطاب جعفربن محمد، برادر ابن فرات ابوالحسن علی. در گاه وزارت برادر خویش یک سال عامل خراج شرق و غرب بود و چون در 297 هَ.ق. درگذشت عمل خراج شرق را به پسر او فضل و غرب را به محسن دادند.
ابن فرات. [ اِ ن ُ ف ُ ] ( اِخ ) ناصرالدین محمدبن عبدالرحیم بن علی مصری. مورخ. او راست : کتاب تاریخ الدول و الملوک و در این تاریخ بقهقرا از قرن هشتم هجری شروع و بقرن چهارم ختم کرده است. نسخه منحصر بفرد این کتاب در وینه است.