ابن عم

معنی کلمه ابن عم در لغت نامه دهخدا

ابن عم. [ اِ ن ُ ع َم م ] ( ع اِ مرکب ) پسرعمو. ( محمودبن عمر ربنجنی ). پسرعم. عموزاده. عم زاده. پسر نیای پدری. ( مهذب الاسماء ).
- ابن عم کلاله ؛ پسر نیای دور. ( مهذب الاسماء ).
- ابن عم لَح ؛ پسر نیای نزدیک. ( مهذب الاسماء ).

معنی کلمه ابن عم در فرهنگ فارسی

پسر عمو

جملاتی از کاربرد کلمه ابن عم

مقتدای اهل عالم چون گذشت از مصطفا ابن عم مصطفی را دان علی مرتضا
بگو تا بباشد برت ابن عم که هرگز جدا تان ندارم ز هم
یکی چامه در مدح شوی بتول (س) علی ولی ابن عم رسول (ص)
بکنه فضل و بزرگی نه ابن عم توام ز مقتضای کرم قدر ابن عم بشناس
چون دو کس ابن عم یکدگرند چون دو فرزند کان ز یک پدرند
به یک جای بودند هر دو به هم که این ابن عم بود و آن بنت عم
بُدش ابن عم نام انبارسی بدادش ز گردان دو صد بار سی
گفت هر کو را منم مولا و دوست ابن عم من علی مولای اوست
علی ست آنکه بود ابن عم پیغمبر علی ست آنکه ثنا گفته حق به قرآنش
چون یدالهی که ابن عم رسول‌الله بود ایزدت جا داده بالا دست هر بالانشین