نیزه بازی

معنی کلمه نیزه بازی در لغت نامه دهخدا

نیزه بازی. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] ( حامص مرکب ) مشق و اعمال ورزشی و لشکری با نیزه. نوعی ورزش برای آموختن اعمال نیزه. ( یادداشت مؤلف ). عمل نیزه باز :
چو بالای نیزه درازی گرفت
در آن معرکه نیزه بازی گرفت.نظامی.در قلب نیزه بازی مژگان آن پری
خونریز آن دو چشم نظربازم آرزوست.کمال خجندی ( از آنندراج ).|| کلاشی با فنون مخصوصه. عمل ستدن چیزی از مردمان به زرنگی. عمل نیزه باز. ( از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به نیزه باز ( معنی دوم ) شود.

معنی کلمه نیزه بازی در فرهنگ فارسی

عمل نیزه باز

جملاتی از کاربرد کلمه نیزه بازی

گلنگو یکی نیزه بازی گرفت کجا پهلوان ماند از او در شگفت
ز جا برجسته طفل سبزه از باد به آهو نیزه بازی کرده بنیاد
گهی نیزه بازی تو در رزم یغما گهی فیل تازی تو در بزم جیحو
چو بدخواه من سرفرازی کند سرش بر سر نیزه بازی کند
بمژگان چون بگیری نیزه بازی سنان در سینه انگار بشکن
در قلب نیزه بازی مژگان آن پری خونریز این دو چشم نظر بازم آرزوست
هانری دوم در جشنی که در ۳۰ ژوئن ۱۵۵۹ ترتیب داده بود در حال نیزه بازی با کنت مونتگُمری بود که در اثر شکستن نیزه او تکه‌ای چوب به داخل چشمش فرورفت و باعث عفونت مغزی و مرگ او در ۱۰ ژوئیه ۱۵۵۹ شد. پس از وی فرزندش فرانسوای دوم جانشین او شد.
از نیزه بازی مژگان شوخ چشمانم سنان به سینه رسید و هنوز تا چه رسد
چو بالای نیزه درازی گرفت دران معرکه نیزه بازی گرفت