معنی کلمه نوبت گاه در لغت نامه دهخدا
یکی هفته به نوبت گاه خسرو
روان می کرد هر دم تحفه ای نو.نظامی.نهادش بر بساط نوبتی گاه
به نوبت گاه خویش آمد دگر راه.نظامی. || جای نوبتیان. کشیک خانه :
همه لشکر به خدمت سر نهادند
به نوبتگاه فرمان ایستادند.نظامی.طرفداران ز سقسین تا سمرقند
به نوبتگاه درگاهش کمربند.نظامی.|| نقاره خانه و جائی که در آن نوبت می نوازند و موزگان می زنند. نوبتگه. ( ناظم الاطباء ). || زندان. بندی خانه. ( آنندراج ).