معنی کلمه نقوی در لغت نامه دهخدا
نقوی. [ ن َ ق َ ] ( اِخ ) ابراهیم ( سید... )بن محمدتقی بن حسین بن دلدارعلی نصیرآبادی لکهنوئی ، معروف به نقوی و ملقب به سیدالعلماء. از علمای امامیه قرن اخیر و از فقهای صاحب نفوذ لکهنوی هندوستان است و به سال 1307 هَ. ق. در 40سالگی درگذشته است. از تألیفات اوست : امل الاَّمل ، به فارسی. البضاعةالمزجاة، در تفسیر سوره یوسف به فارسی. تکمله ینابیعالانوار، در تفسیر. الشمعة فی احکام الجمعة. نورالابصار فی اخذالثار، به فارسی. الیواقیت و الدرر فی احکام التماثیل و الصور. ( از ریحانة الادب ج 4 ص 229 ). و رجوع به متفرقات ذریعه و اعیان الشیعه ج 5 ص 400 شود.
نقوی. [ ن َ ق َ ] ( اِخ ) حسین ( سید... )بن سیددلدارعلی نقوی لکهنوئی. از علمای امامیه هندوستان است و به سال 1260 هَ. ق. در لکهنو وفات یافت. او راست : الباقیات الصالحات ، به زبان اردو. تحقیق معنی ان شأاﷲ. حاشیه تحریر اقلیدس. حاشیه شرح تحریر اقلیدس. تذکرة الشیوخ و الشبان. رجوع به ریحانة الادب ج 4 ص 230 شود.
نقوی. [ ن َ ق َ ] ( اِخ ) حسین ( سید... )بن سیددلدارعلی نقوی لکهنوئی. از فقها و علمای امامیه هندوستان است و در 17سالگی به مقام اجتهاد رسیده و به سال 1273 هَ. ق.در لکهنو درگذشته است. از تألیفات اوست : اصالةالطهارة. الافادات الحسینیة. الامالی. التجزی فی الاجتهاد. تجویدالقرآن. حاشیه شرح هدایة. الحدیقة السلطانیة فی المسائل الایمانیة، به زبان فارسی. روضةالاحکام. طردالمعاندین فی مسألة اللعن علی المنافقین. المجالس المفجعة. مناهج التدقیق. الوجیز الرائق. و نیز تفسیر چند سوره از قرآن. رجوع به ریحانةالادب ج 4 ص 231 شود.
نقوی. [ ن َ ق َ ] ( اِخ ) دلدارعلی ( سید... )بن سیدمحمدمعین نصیرآبادی لکهنوئی ، معروف به نقوی. از اکابر فقها و علمای امامیه هندوستان است.وی به سال 1166 هَ. ق. در قریه نصیرآباد هندوستان تولد یافت و پس از تحصیلات مقدماتی به عراق رفت و درمحضر درس بهبهانی و بحرالعلوم و شهرستانی و دیگر اساتید آن سامان تلمذ کرد، سپس به لکهنو بازگشت و ریاست مذهبی آن دیار را به عهده گرفت و به سال 1235 هَ.ق. درگذشت. از تألیفات اوست : اثارةالاحزان فی مصائب سید شباب اهل الجنان. احیاءالسنة و اماتةالبدعة. اساس الاصول. حاشیه شرح هدایة. ذوالفقار. رساله ذهبیة. الشهاب الثاقب. الصوارم الالهیة. عمادالاسلام. مسکن القلوب عند فقدالمحبوب. منتهی الافکار. المواعظ الحسینیة. ( از ریحانة الادب ج 4 ص 230 ). و رجوع به الذریعة شود.