معنی کلمه مزدور دیو در لغت نامه دهخدا
- مزدور دیو شدن ، برِ دیو مزدور شدن ؛ عاطل وباطل شدن. بیهوده و بی مصرف شدن. مزدور دیو گشتن :
ز تو تنبل و جادوئی دور شد
روانت برِ دیو مزدور شد.فردوسی.نه این بی خرد از خرد دور شد
روانش برِ دیو مزدور شد.فردوسی.- مزدور دیو کردن ؛ عاطل و بیهوده کردن :
ز من تخت شاهی خرد دور کرد
روانم برِ دیو مزدور کرد.فردوسی.- مزدور دیو گشتن ؛ مزدور دیو شدن. رجوع به مزدور دیو شدن شود.