فرو نشسته

معنی کلمه فرو نشسته در لغت نامه دهخدا

فرونشسته.[ ف ُ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) خاموش شده. آرام گرفته. || نشسته. || ته نشین شده. || ( اِ مرکب ) دُرد. رجوع به فرونشستن شود.

معنی کلمه فرو نشسته در فرهنگ فارسی

خاموش شده . آرام گرفته

جملاتی از کاربرد کلمه فرو نشسته

به این ترتیب جنگ و رقابت دیرینهٔ بین دو کشور که مدتی بود فرو نشسته گرفته بود، دوباره در سال ۶۰۴ آغاز شد. خسرو دو سپهسالار را به نام‌های شاهین وَهمَن‌زادَگان که پادگوسبان غرب بود و فَرُّخان ملقب به شَهربَراز (یا شَهروَراز؛ به معنای «گراز کشور») که او را رومیزان هم می‌گفتند را در رأس دو لشکر به جنگ با بیزانس فرستاد.[اذ] شهربراز به سمت شام حرکت کرد و شاهین راه میان‌رودان شمالی، ارمنستان، گرجستان، آسیای صغیر مرکزی و غربی و خود قسطنطنیه را در پیش گرفت. ساسانیان در سایهٔ درایت این دو سپهسالار، پیروزی‌های زیادی به دست آوردند و دو سردار مزبور در تاریخ به شهرت بسیاری دست یافتند.
زحل چو ناوک بیجاده رنگ با سوفار فرو نشسته بروی کبود فام سپر