نکودیدار. [ ن ِ ] ( ص مرکب ) نکوروی. نکوچهر. نکوچهره. نکوسیما. خوب روی. زیبا. خوش سیما : ز دور هرکه مر او را بدید یک ره گفت زهی سوار نکوطلعت نکودیدار.فرخی.درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار.فرخی.
معنی کلمه نکو دیدار در فرهنگ فارسی
نکو روی . نکو چهر . نکو چهره . نکو سیما . خوب روی . زیبا و خوش سیما .
جملاتی از کاربرد کلمه نکو دیدار
باز شاهینی نکو دیدار بزم را کرد همچو باغ بهار
باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را