نورپاش

معنی کلمه نورپاش در لغت نامه دهخدا

نورپاش. ( نف مرکب ) نورپاشنده. نورافکن. نورافشان. پرتوافکن :
چگونه شوم بر دری نورپاش
که باشد بر او این همه دورباش.نظامی.او ز چهره بر سر من نورپاش
من ز شادی زیر پایش اشکبار.اشرفی ( از آنندراج ). || ستاره نورافشان. || ( اِ مرکب ) چراغ. ( فرهنگ فارسی معین ) :
به هر گام ازبرای نورپاشی
ستاده زنگیی با دورباشی.نظامی ( از فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه نورپاش در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- نوربخش ۲- ستاره نورافشان . ۳- چراغ : بهر گام از برای نور پاشی ستاده زنگیی با دور باشی . ( نظامی .گنجینه گنجوی .چا.۲.ص ۳۶۱ )

جملاتی از کاربرد کلمه نورپاش

چه خورشید تابنده شد نورپاش چو خفّاش اگر عاجزی کور باش
فیض لطفش چو نورپاش شود تف قهرش چو دور باش شود
ای رخ نورپاش تو پیشه گرفته دلبری رونق آفتاب شد زان رخ هم‌چو مشتری
از برای جان پاک نورپاش مه‌وشت ای خداوند شمس دین تا نشکنی آمال‌ها
مهرت دل حبیب ترا نورپاش باد خصم تو بی‌قرار چنان کش وقار نیست
مه همه کفست معطی نورپاش ماه را گر کف نباشد گو مباش