می گساری. [م َ / م ِ گ ُ ] ( حامص مرکب ) می گساردن. حالت و صفت می گسار. باده خواری. شرابخواری. باده گساری : ز می گساری مه پیکری که گویی هست بدیع صورت آن می گسار از آتش و آب.مسعودسعد.|| ساقیگری. آن که شراب به دور درآرد. و رجوع به می گسار شود.
جملاتی از کاربرد کلمه میگساری
آن میگساری شب و این دور باش صبح شکر مدار شام کنم یا معاش صبح
در ادبیات ایرانی، اشاره های بسیار زیادی به میخوارگی و شراب شده است. و حتی شاعران عارف و زاهد نیز از این قضیه مستثنی نبوده اند. شاعرانی همچون مولوی، حافظ وغزالی که به عرفان و زهد شناخته میشوند، از می و میگساری بسیار در اشعار خود استفاده کرده اند. برای مثال حافظ میفرماید: گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است/ سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است
تو در صحن چمن، با بانگ مطرب میگساری کن که من در کوه و صحرا، آه خون آغشته ای دارم
آنشار خدایان را فرا میخواند. وزیرش، کاگا، را به نزد لاهمو و لاهامو گسیل میدارد تا از تهدید تیامات و پیشنهاد مردوک آنها را خبر کند. لاهمو و لاهامو ترسیدهاند. آنها و سایر خدایان گرد هم میآیند، بیپروا میخورند و میگساری میکنند. روحیه سرخوشی در جمع مییابند و قدرت خود را مردوک تسلیم میکنند.
نماند در دل خم نم ز میگساری ما سفید شد لب ساغر ز بوسه کاری ما
ز رنج باده دوشین حریف ار دردسر دارد به میخانه حریف میگساری کردهام پیدا
می و نقل و سماع و یاری چند میگساری و غمگساری چند
شکست رنگ می از ترک میگساری ما نمک به چشم قدح ریخت هوشیاری ما
دور خط مستی فزای حسن خوبان شد حزین می شود در نوبهاران، میگساری بیشتر
نبود به میگساری عیبی به غیر مستی آن هم چو نیک بینی بهتر ز خودپرستی
مده در جوش گل چون لاله از کف میگساری را که نعل از برق در آتش بود ابر بهاری را
(اگر زبان راژی در این بخش از سرزمین رایج بوده ، باید دانست که به زبان راژی مردم به آنجاچه می گفتند. اینکه ندانسته جملات را به دری معنی کنید درست نیست ، در شهرستان خوانسار محله ای وجود دارد که در زبان راژی که در خوانسار رواج دارد آن را (وی یَند )می نامند. راژی زبانان در نامها بجای واژه "ب" واژه" و" بکار میگیرند و بجای" ه "واژه "ی" برای مثال (ویدر= بهتر ، وچه = بچه ، مِیدی = مهدی تلفظ ی در این نامها مانند تلفظ واژه ی در میگساری یا می بخور منبر بسوزان است)
ادبم نمی گذارد پی عذر میگساری که به خاکبوس توبه، لب می چکان فرستم