معنی کلمه موزه دوز در لغت نامه دهخدا موزه دوز. [ زَ / زِ ] ( نف مرکب ) کفشگر. چکمه ساز. خفاف. ( یادداشت مؤلف ). چکمه دوز و آنکه چکمه می سازد. ( ناظم الاطباء ). کفشگر. ( آنندراج ). خفاف. ( ملخص اللغات حسن خطیب ) ( دهار ) : که در کشور من یکی موزه دوزبدین گونه شاد است و گیتی فروز.فردوسی.هم اکنون شتر بازگردان ز راه درم خواه و از موزه دوزان مخواه.فردوسی.فرزوم ؛ کنده موزه دوزان. ( منتهی الارب ).
جملاتی از کاربرد کلمه موزه دوز در نزاکت موزه دوز من ندارد کوتهی گر رسد دستم به ساقش می کند قالب تهی سرآمد سخن گفتن موزه دوز ز ماه محرم گذشته سه روز که در پادشاهی یکی موزه دوز برین گونه شادست و گیتی فروز