معنی کلمه مهرگیا در لغت نامه دهخدا
زمین ز لطف تو گر آب یابدی شودی
برفق مهرگیا هرچه هست زهر گیاش.سنائی.سرو چون مهرگیا زیرزمین حصن گرفت
در حصنش به سواران ثغر بگشائید.خاقانی.مهربانی ز من آمد وگرم عمر نماند
بر سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را.سعدی.مهرگیای عهد من تازه ترست هر زمان
ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی.سعدی.هر قدر خط تو افزود مرا مهر فزود
سبزه خط تو و مهرگیا هر دو یکی است.میرزا صائب ( از آنندراج ).هر دوست نما نه آشنا می باشد
کی زهرگیا مهرگیا می باشد.میرالهی ( از آنندراج ).باغبان تا سر مهرش همه با هرزه گیاست
گل خزان می شود و مهرگیا می میرد.شهریار.رجوع به ماده بعد شود.