معنی کلمه مجر در لغت نامه دهخدا
مجر. [ م َ ج َ ] ( ع اِمص )گرانباری گوسپند از بچه در شکم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بزرگی و گرانباری بچه در شکم گوسفند و لاغری و ناتوانی او برای برخاستن. ( از اقرب الموارد ). || تشنگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). || ( مص ) پر شدن شکم از آب و سیر ناشدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || کلان شدن بچه در شکم گوسپند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).بزرگ شدن بچه در شکم گوسفند و لاغر و سنگین شدن او وناتوان شدن او برای بر خاستن. ( از اقرب الموارد ).
مجر. [ م َ ج َرر ] ( ع اِ ) شاه تیر خانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مجر. [ م ِ ج َرر ] ( ع اِ ) خاک کش.( دهار ). ابزاری که بدان زمین را صاف و هموار می کنند. خاک کش. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || ریسمانی کلفت که به دور چرخ پیچیده شود تا به کمک آن بچرخد. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ).