مجاوری

معنی کلمه مجاوری در لغت نامه دهخدا

مجاوری. [ م ُ وِ ] ( حامص ) مجاور بودن. مقیم بودن. معتکف بودن :
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت.سعدی.و رجوع به مجاورشود.
- مجاوری کردن ؛ اقامت کردن. اعتکاف کردن :
خاطر خاقنی از آن کعبه شناس شد که او
در حرم خدایگان کرده به جان مجاوری.خاقانی.|| مجاورت و همسایگی.( ناظم الاطباء ).

جملاتی از کاربرد کلمه مجاوری

0 کپه، اگر دقیقاً یک سنگ‌ریزه برداشته شود (هیچ مهره مجاوری برداشته نشود)
در هر پس در مجاوری داری گریان و در انتظار دل خندان
رئوسی که دارای راس مجاوری از درجهٔ 1 باشند برشی هستند (بجز در گراف با 2 راس).
در نظریه گراف، رنگ‌آمیزی گراف یکی از حالت‌های خاص مسئله‌های برچسب‌گذاری گراف است. رویکرد کلی آن استفاده از نظیر کردن رنگهایی به یالها یا راس‌هاست که این رنگ‌آمیزی محدودیت خاصی را رعایت کند. در ساده‌ترین حالت، رنگ‌آمیزی‌ای مورد نظر است که در آن هیچ دو راس مجاوری هم رنگ نباشند (رنگ‌آمیزی راسها). علاوه بر آن رنگ‌آمیزی یالها به همین صورت تعریف می‌شود.
رضا مجاوری (زاده ۱۳۱۰ - تهران) مدیر فیلم‌برداری و تدوین‌گر اهل ایران است.
آصف احمد، که به ارواح اعتقادی ندارد، با همسرش راشمی راجپوت و برادرزاده‌اش شان زندگی می‌کند. آنها برای جشن نقره ای خود به راتنا و خانه ساچین والدین راشمی دعوت شده اند . پدر راشمی این زوج را قبول ندارد زیرا راشمی هندو با آصف مسلمان فرار کرده بود، اما مادرش با آنها مهربان است. آنها با برادر راشمی دیپاک و همسرش آشوینی آشنا می شوند. آصف و شان از محوطه‌های مجاوری بازدید می‌کنند که گمان می‌رود خالی از سکنه است. در حالی که او برای بازی کریکت کنده ها را در زمین می گذارد ، کنده ها به بدن مدفون برخورد کردند. خون روی کنده ها می ریزد، اما آصف آن را با خاک مرطوب اشتباه می گیرد و آن را به گیاه بادرنجبویه خانه می برد.
به هیچ منزل و مقصد نیامدم که درو مجاوری نبد از اهل آن دیار و دمن
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
نقل است که برادری داشت. به مکه رفت و به مجاوری بنشست و به یحیی نامه ای نوشت که مرا سه چیز آرزو بود. دو یافتم، یکی مانده است. دعا کن تا خداوند آن یکی نیز کرامت کند. مرا آرزو بود که آخر عمر خویش به بقعه فاضلتر بگذارم، به حرم آمدم، که فاضلتر بقاع است؛ و دوم آرزو بود که مرا خادمی باشد تا مرا خدمت کند و آب وضوی من آماده دارد، کنیزکی شایسته خدای مرا عطا داد، سوم آرزوی من آن است که پیش از مرگ تو را ببینم. بود که خداوند این روزی کند.