گل به گلستان
جملاتی از کاربرد کلمه گل به گلستان
بی رخت گل به گلستان سر بی تن باشد غنچه بر شاخ هوا سنگ فلاخن باشد
آن که رخسار و جمالش دایم هست چون گل به گلستان تازه
بگفتی گل به گلستان اگرچه بسیار است ولی کجاست که گل در چمن بود بیخار؟
هجوم گل به گلستان هلاک شوقم کرد که جا نمانده و جای تو همچنان خالی ست
تا تو چون غنچه خوری خون و ز غم تنگدلی خاطر گل به گلستان نگشاید هرگز
دمید باد دلاویز و بوی جان آورد نوید کوکبهٔ گل به گلستان آورد
سنگ جفای باغبان، موسم گل به گلستان تا پر مرغ نشکند، یاد قفس نمیکند
بنشست به دامانش چون گل به گلستان جا کرد در آغوشش چون سکه به درهم
دعوی حسن میکند، چهرهٔ گل به گلستان یار کجاست تا شود پیش حریف روبهرو
کی بود که چون گل به گلستان خیالت در خون جگر با لب خندان ننشستم